همانطور که در خصوص معنا و مفهوم فرهنگ نظرات و آراء گوناگونی وجود دارد در مورد نسبت فرهنگ و جامعه نیز نظرات و عقاید مختلفی مطرح می‌باشد. برخی از انسان‌شناسان اصالت و اولویت را به فرهنگ می‌دهند و جامعه را در حکم ابزاری برای فرهنگ قلمداد می‌کنند. آنان معتقد هستند که باید فرهنگ را به‌عنوان یک کل مستقل از جامعه مورد مطالعه قرار دارد، آن‌ها مى‌گویند هر جامعه فرهنگ خاص خود را دارد و بستگى به 'من' ندارد و خارج از 'من' مستقل به‌وجود آمده است. بنابراین مى‌توان فرهنگ را به‌طور مستقل و جداى از کسانى که داراى آن فرهنگ هستند، مورد مطالعه قرار داد. آنها برآن هستند آنچنان‌که علمى به نام زبان‌‌شناسى وجود دارد، دانشى هم به نام فرهنگ‌شناسى وجود خواهد داشت. به این ترتیب و به زعم انسان‌شناسان، براى شناخت هر جامعه یا دوره‌اى باید فرهنگ آن را مورد مطالعه قرار داد. شناخت تطورات جوامع بدون فرهنگ‌شناسى امکان‌پذیر نیست. اما در سوی دیگر جامعه‌شناسانی هستند که اولویت را به جامعه مى‌دهند، و آن را به‌عنوان یک واقعیت مورد توجه قرار مى‌دهند، واقعیتى که به‌صورت امور اجتماعی، سازمان‌ها و نهادها تحقق یافته است. آنچه در این بین حائز اهمیت است این نکته می‌باشد که بین فرهنگ و جامعه پیوندی ناگسستنی وجود دارد و این دو نه تنها در مقابل هم قرار ندارند بلکه مکمل یکدیگر هستند. وقتی صحبت جامعه می شود صحبت فرهنگ نیز هست و بالعکس. در این نظر می‌توان نسبت فرهنگ با جامعه را به نسبت روح با جسم تشبیه کرد لذا هیچ یک به تنهایی کارایی و اثری ندارد بلکه در تعامل با یکدیگر هستند که معنا و اهمیت می‌یابند و باید دیده شوند.